جدول جو
جدول جو

معنی شکسته سلیح - جستجوی لغت در جدول جو

شکسته سلیح
(شِ کَ تَ / تِ سِ)
شکسته سلاح. که ابزار جنگی وی شکسته باشد:
شکسته سلیح و گسسته کمر
نه بوق و نه کوس و نه پا و نه سر.
فردوسی.
شکسته سلیح و گسسته دلند
تو گفتی که از غم همی بگسلند.
فردوسی.
رجوع به شکسته سلاح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شِ کَ تَ / تِ سِ)
شکسته سلیح. که اسلحۀ جنگی وی شکسته باشد:
یکایک سواران پس اندر دمان
شکسته سلاح و گسسته روان.
فردوسی.
رجوع به شکسته سلیح شود
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ تَ / تِ دِ)
حالت و صفت شکسته دل. آزرده خاطری. رنجیدگی دل. رنجیده دلی. دل رنجوری:
گرچه دلت شکست ز مستی شکسته نام
بر خویشتن شکسته دلی چون کنی درست.
خاقانی.
چون پنج روز آدینه بود اندر مسجد جامع سیستان هیچکس نماز نکرد از شکسته دلی. (راحهالصدور راوندی).
رجوع به شکسته دل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکسته دلی
تصویر شکسته دلی
حالت و کیفیت شکسته دل
فرهنگ لغت هوشیار